انجمن نور كم بينايان و نابينايان استان مازندران
انجمن نور كم بينايان و نابينايان استان مازندران
انجمن نور
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 6 مرداد 1392برچسب:, توسط مليحه.ى |
دخترك گنار پنجره اتوبوس نشسته بود ترسى عجيب در نگاهش پيدا بود با ترمز اتوبوس در گوش بغل دستى اش كه پيرزنى بود چيزى گفت پيرزن گفت نمى دونم و بلند شد و اتوبوس پياده شد با حركت دوباره اتوبوس دختر با ترس از روى صندلى اش پا شده بود و رو به دخترك بغل دستى اش كرد و گفت ايستگاه نيايش ايستگاه بعديه دخترك با بى حوصلگى جواب داد حودت رسيدى روى تابلو رو بخون نوشته حلقه اشكى دور چشمان دخترك حلقه بست

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.